وظايف ذاتي و قانوني رفقا


وقتي كه كتاب‌هايي درباره اسكولاستيك مي‌خواندم هيچ وقت به ذهنم هم خطور نمي‌كردد كه ورژن ايراني چنين دگماتيسمي جلوي چشمم مرور شود.
اينكه براي تو هيچ عرصه‌اي به عنوان عرصه خصوصي است تعريف نشود بلاي دامنگيري شده براي اجتماعي كه هنوز دو قدم نرفته به سمت مدرنيته دارد تك‌دو به عقب باز مي‌گردد.
سرك كشيدن در اتومبيل، آتليه ؛ مهماني، چهره زن مسلمان و  .... همه نشانه هايي از مواجه ساختار حكومت ما با فرديت آدم ها است. نتيجه اش هم بي برو برگرد توليد آدمهايي خواهد شد كه گيج اند ميان اينكه چه باشند و جه هستند.
وقتي كه ،رييس پليس نظارت بر اماكن عمومي با اشاره به عكسي كه از مامور پليس در حال ورق زدن آلبوم عكسهاي خصوصي افراد در يك آتليه تحت بازرسي، مي گويد:«نفس گذاشتن آلبوم خصوصي افراد، روي ميز غلط است و نيروي انتظامي بر اساس وظايف ذاتي و قانوني خود كه حفظ حيثيت و حريم خصوصي مردم است.»
 خب آدم واقعا هنگ مي كند. آقاي مامور پليس اتفاقا يك هو محرم عكس هاي خانوادگي مي شوند و ...
البته سايت ها را كه ببيني  از اين دست سوتي ها زياد دارند  رفقا . اخرش هم با قلدري و پررويي مي ايستند و عمل نادرستشان را وظيفه ذاتي و قانوني خود مي دانند.

پرسه در خیابان های کابل و نواز شریف

هوا گرم بود و ما خوابمان نمی برد ، همین شد که من یک هو زدم توی حال و آن رمان نصفه و نیمه خوانده را از کوله محترم بیرون آوردم تا با با لهجه زیبای افغانی برای زهره بخوانمش.

در "جستجوی مادر"،  نزدیک به پایان است. مترجم کتاب،شالچی، آن را با عبارات افغانی ترجمه کرده که برای یک مشهدی جذابیت های ویژه ای دارد. کتاب از سویی تصویری از شرایط افغانستان در دوره حکومت طالبان  ارایه  می کند و از دیگر سو به بررسی وضعیت زنان می پردازد. در کتاب می بینی که چطور راحت با بروز جنگ آدم ها موقعیت سابقشان را یکهو از دست می دهند. مادر داستان که کار خبر می کرده حالا باید برقع بر چهره و البته حتما همراه با یک مرد به بیرون برود . تا اینجای کتاب ذهنم مدام حول موضوع حجاب دور می زند . این ساختار مزخرف مردانه ای که  سیستم قدرت مدام  آن را کمرنگ و پررنگ می کند. کتاب خوب است. برای تابستان گرم 87 بهتر. برای هر فرصت و وقفه ای که پیش رو دارید. از خلوت متروهای سرظهر گرفته تا اتوبوس . نشر روشنگران . قیمت فکر کنم 4500 بود.

تنهايي دم مرگ

جاده به آدم فرصت مي‌دهد كه فكر كني. جاده‌‌هاي شباهنگام كوير بيشتر اما . در جاده مدام فكر شما بودم. اينكه چقدر يك سال است كه زندگي تان سخت مي‌گذرد و من چقدر بي مسئوليت با اين دشواري پيش رويتان مواجه شده ام واز آنجا كه به گفته خيلي ها اخلاقمان شبيه هم است فكرمي كردم اگر من جاي شما بودم تا الان حتما خيلي خيلي بيش از شما دپرس بودم .
 وقتي فيلم كرش ( آن ورژن پست مدرن) را ديدم و رابطه بين انسان و ماشين را  از هرچه ماشين بدم آمدو بعد هم كه نسخه ارغنون را درباره رابطه تكنولوژي و انسان خواندم.
اين روزها خيلي به شما فكر مي‌كنم. خيلي به خودم. خيلي به اتفاق و حادثه. خيلي به مرگ. خيلي به تنهايي دم مرگ. صدايتان كه  پشت گوشي شارژ است و وجودا هم كه خوبيد، خيالم تخت مي شود. فاصله زياد است و كار بسيار. خودتان هم كه مي‌دانيد، اما اين روزها عجيب به فكرتان هستم، دوست ندارم عكس هايتان راهيچكس ببيند . كوه برايم كسل كننده‌است. چه خوب كه هيچوقت وبلاگ مرا نمي‌خوانيد و اصلا نمي دانيد كه من وبلاگ دارم و وبلاگ چيست.

فست فود پايان نامه‌اي

سپاهان شهر 180 درجه با اصفهان متفاوت است. خيابان بندي‌هاي پهن و خانه‌هاي غالبا آجر سه سانتي‌اش شبيه بافت شهرك‌هاي اطراف مشهد است، خيلي زيبا نيست ، بيشتر مصنوعي است، اما با اين حال براي اينكه سكوت را تجربه كني چندان بد نيست. اين بار سفرم به اصفهان متفاوت از هميشه بود. نه به ميدان نقش جهان سر زديم و نه دوغ و گوش فيل خورديم. سفر ، سفر علمي تعريف شده بود با هدف كمي كار روي پايان نامه . بنابر اين بار نه در حوالي پل خواجو  كه در سپاهان شهر چتر شديم. البته نا گفته نماند كه مهسا براي ايجاد قدري تنوع در اين سفر علمي ديشب من و مریم را يكراست به خيابان جلفا برد تا در فست فود يقوي ارمني ساعاتي  بي خيال پايان نامه شويم. اگر گذرتان به اصفهان افتاد و مثل من حال و حوصله ميدان نقش جهان و اين ور و آن ور را نداشتيد، برويد جلفا، كنار كليساي حضرت مريم ، جنب پاسا‍‍ژ مريم و يك فست فود خوب نوش جان كنيد. غذاي پيشنهادي: رست بيف

پ ن  : خدا را شكر كه اين روزنامه سرمايه نزديك ترمينال آرژانتين واقع است

آژیر؛ 70درصد انحراف از هدف

دارم برآورد می کنم که چرا این همه کژ و مژ می روم. راه به بیراهه و سر به صحرا. سر به ناگزیر زیستن در کفه سبک سبک ترازو. دارم به این نتیجه می رسم که زندگی ام خارج از مدار آنچه می اندیشیدم عجیب پیش می رود و وقتی درصد گرفتم واریانس این تغییر  حدود 70 درصد تخمین زده شد. یعنی تخت گاز دارم گند می زنم. خودم هم حریف خودم نمی شوم. هیچ کس حریف من نمی شود. ترمز بریده ام. برنامه ها روی کاغذ می آید و هیچ چیز با هیچ چیز نمی خواند. به آهستگی از فرآیند اهداف و خواسته ها دور می مانم و مدام برای ذهن الکنم توجیه تجویز می کنم.

رازی‌ سَر به‌ مُهر

باران‌ رازی‌ سَر به‌ مُهر دارد،
یک‌ مَلَنگی‌ِ مبهم‌ُ ناب‌
آهنگی‌ که‌ روح‌ِ خفته‌ی‌ منظره‌ را می‌لرزانَد!

باران‌ دل‌ْتنگی‌ِ ترس‌ْناک‌ِ یک‌ حیات‌ِ گُم‌ شُده‌ است‌!
احساس‌ِ مقدرِ دیرزاده‌ شُدن‌!
احساس‌ِ نرسیدن‌ به‌ فردا وُ
دلهره‌‌ آینده‌یی‌ گوشت‌ْرنگ‌!

عشق‌ بیدار می‌شود درنوایی‌ از خاکستر!
آسمان‌ ، پیروزی‌ِ درخشان‌ِ خون‌ است‌ در درون‌ِ ما!

به‌ دیدن‌ِ قطرات‌ِ درخشان‌ِ پُشت‌ِ شیشه‌ها،
خوش‌ْبینی‌ِ ما به‌ اندوه‌ بَدَل‌ می‌شود!

روحم‌ غمگین‌ می‌شود از باران‌ُ
تَن‌ می‌دهد به‌ اعمال‌ِ بعید
وَ دِلم‌ را از پرستش‌ِ ستاره‌ی‌ سحری‌ باز می‌دارد!

       1919 ـ غرناطه‌ / فدریکو گارسیا لورکا

نوستالوژی یورش

ناصر عرب‌بيگي ، رئيس سازمان جهاد خودكفايي نيروي زميني سپاه ؛ " براي مقابله با دشمن روش‌ها وتاكتيك‌هاي منحصر به خودمان را داريم وبر اساس دكترين‌ نبرد ناهمطراز و نبرد علوي راه‌هاي مقابله غيركلاسيك با توانمندي‌هاي دشمن را تعريف كرده‌ايم."
"ميدان‌هاي تير اتوماتيك براي يگان‌هاي پياده و نيز يگان‌هاي زرهي طراحي و ساخته شده وهم اكنون در برخي از يگان‌ها مورد استفاده قرار مي‌گيرند در برخي ديگر در حال نصب است."

سردار میرفیصل باقر زاده  : "به منظور حفظ تمامت جسمی و کرامت کشته شدگان دشمن و پیشگیری از مفقودیت بلند مدت آنان ترتیبی اتخاذ شده است تا با حفر قبور کافی در مناطق مرزی و یا نقاط مرزی نزدیک به خطوط نبرد توسط گروههای داوطلب مردمی، عملیات تدفین اجساد سربازان دشمن به خوبی و در کمترین فرصت ممکن انجام گیرد.  اين قبور مربوط به سربازان متجاوزي است كه از مسير خشكي وارد خاك ايران شوند و اين هيچ‌گونه ارتباطي به نيروهاي متجاوزي كه در دريا غرق خواهند شد و يا جنازه آن‌ها در هوا پودر مي‌گردد، ندارد.بديهي است در حال حاضر تمهيداتي براي سربازان مغروقه متجاوز دشمن در نظر نگرفته‌ايم كه علي‌القاعده در اين گونه موارد كوسه‌هاي خليج‌فارس زودتر از واحد عمل‌كننده ديگري، به وظايف خود عمل خواهند كرد.

Spanish players celebrate with the Euro 2008 championships

 

Spain's Iker Casillas, surrounded by teammates, lifts the trophy ...

پايان گوهردشت ، شرق و مجله زنان

خاطرات من در خانه نيلوفر واقع  در گوهر دشت كرج در قالب شركت در يك مراسم ويژه  اثاث كشي رسما به پايان رسيد.

وقتي داشتم ظروف شكستني را در روزنامه شرق مي پيچيدم خواندن تيترها و مطالب به راحتي نشان مي‌داد كه ظرف همين دو ، سال گذشته چه‌ها كه بر سر ما نرفته‌است. و چه صحبت هايي كه حالا تنها تبديل به يك آرزو شده است.  

ايران با يك عكس بلند و بالا روي صفحه يك روزنامه شرق به انرژي هسته اي فكر كرد وآقاي خاتمي در داخل ستون صفحه سياست شرق گفته بودند كه اگر رييس جمهور بودند رسيدگي به پرونده  ماجراي سي 130  و دستگيري عوامل آن سريعا صورت مي گرفت. يك هو ياد سخنان پاليزدار افتادم و اينكه هواپيماي دادمان بنده خدا هم در دولت فخيمه سيد محمد بود كه رفت روي هوا.

آرشيو مجله زنان ازسال 75 در كنج انبار نيلوفر كشف شد. يك ساعتي توي حياط مشغول خواندن برخي صفخات آن بودم. جالب اينكه در اين موضوع به شكل خاص طي سال هاي اخير گام هاي خوبي برداشته شده. خود سوزي زنان، ازدواج موقت ، چند همسري، حضانت ، مشاركت زنان و همه پرونده هايي كه شهلا شركت به همراه  تيم خبري اش روي آن كار كرده بودند ، حالا صورت مسئله هاي اصلي زنان شده اند.

كاميون بارها را بار مي كند، عكس هاي الن دلون كه عتيقه‌اند و خاطرات سوسولي مسعود در آن نهفته را با وجود مخالفت دوستان توي جعبه مي گذارم. با ماشين راهي تهران مي شويم  و خداحافظ گوهر دشت.

 

در وانفساي اين نظارت شوم

داشتم به اين فكر مي‌كردم كه با اين خبري كه فارس گذاشته، ديگر بايد از همين حالا خرماي انجمن صنفي روزنامه‌نگاران را سر خيابان كبكانيان خيرات كرد.
هي با خودم كاركردهاي منفي اين نهاد براي حاكميت را بر مي شمردم كه نهايت اين يكي و آْن يكي و در آخر ديدم كه اصلا سيستم حكومتي كه اين روزها در ايران حاكم است و شكر خدا نمي توان در هيچ قاعده سياسي آن را جاي داد، عجيب با موضوعي به نام تشكل، صنف و نهاد مخالف است و اين خواست حكومت هايي است كه دلشان مي خواهد  بر جزيي‌ترين امور زندگي نظارت كنند.
در همين وانفسا ياد روزي افتادم كه براي گذراندن يك ساعت فرصت اضافه در ميدان تجريش پيش از آنكه روانه دارآباد شوم رفتم به امامزاده صالح تا  فضاي عمومي امامزاده اي را از نزديك مشاهده كنم. بگذريم از نكته هاي جالبي كه آنجا در كمتر از يك  ساعت اتفاق افتاد.  خاطرم هست كه در همان فضاي معنوي كه اشك و ناله هم بر سر بود و ذكر و حال و هواي دعا،  عناصر نظارتي بر رفتار افراد بيش از فضاهاي ديگر قابل مشاهده بود. از مدل نشستن، تا تذكر براي خوابيدن و نخوابيدن در كناره هاي ديوار امامزاده و حجاب دختركان جواني كه مي‌آمدند براي دعا و نحوه پخش شكلات و خرما به زائران و ....
خب حالا قاعده نظارت در اين سيستم برايم جا افتاده. كافي است كه مدادي از كيف در آوري و هم آنجا كه نشسته اي شروع كني به نوشتن مشاهداتت، چه مترو باشد ، چه مسجد سر خيابان و چه راسته خيابان.

شاید تو پیدا نمی شوی


وقتی می شود که  قیافه ات شبیه هیچکدام از آدمهایی که فکر می کردی بودی، نیست. هی مکث می کنی و هی سعی برای اینکه یک جور با این معناهای تودر تو کنار بیایی.
یکی می گوید از این ور شخصیت تو تا آن ورش تناقضی است. حرفش را می پذیری و می افتی به جان خودت. به جان تتاقض . تنقض پیدا نمی شود و یا شاید تو پیدا نمی شوی. یکی می گوید بی خیال این ها شو و راهت را ادامه بده. مکث می کنی. کدام راه. کدام ادامه. با کدام سویه . خودت حرف نمی زنی. همه دارند بلند بلند فکرشان را دم گوشت داد می زنند. خب بدبختی همین است. حرف نمی زنی و مگر قرار است که چقدر هی سکوت کنی برای راهی که هیچش به راه نمی ماند. یکی می گوید سوت بزن. از ان مدل بلبلی اش و راهت را وارونه برو. فقط برو. برو ........

 

.....

 

اکنون جمجمه‌ات 
 عُريان
بر همه آن تلاش و تکاپوي ِ بي‌حاصل
فيلسوفانه 
 لب‌خندي مي‌زند.
به حماقتي خنده مي‌زند که تو
از وحشت ِ مرگ 
 بدان تن دردادي:
به زيستن
با غُلي بر پاي و
غلاده‌ئي بر گردن.(بامداد )