گشت ارشادهای خودسر
ايستاده بودم پشت چراغ طولاني كالج كه سبز شود. سبز نمي شد. صداي آقايي از پشت سر آمد كه خانم حجاب تان مشكل دارد. فكر كردم كداميك از دوستان خبرنگار به تورم خورده كه زير باران شوخياش گل كرده. خندان روي برگرداندم و ديدم آقاي ريشوي زشتي خيلي جدي از پشت سر به حجاب بنده گير داده. با آن مانتوي گشاد و شال بلند كه روانه روزنامه بودم. داد زدم سرش كه خفه شود. چشمهاش از حدقه درآمد. يك جمله ديگر كافي بود كه تمام آن دفتر و دستك را بكوبم توي سرش. چراغ سبز شد.
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت 16:34 توسط آمنه شیرافکن
|
آدمی خودش را در میان دست نوشته های مکتوبش سانسور می کند. گویی عادت کرده ایم به سرکوب مداوم خواسته ها و تمایلاتمان.